هوایی هوایی هوایی

دو روز که هوا اینجا خنک تر شده . نمیدونید چه ذوقی تو دلم. البته با اینکه میدونم دوام نداره و بازم شرجی میشه . اما برا همین قدرش هم خیلی خوشحال و شاکرم.

هواش آدم رو هوایی میکنه هوایی هوایی هوایی.  مثل آهنگ دوتایی حسین توکلی . که خیلی دوسش دارم.

یه هوایی که یاد مهر میفتی.  یاد حس ها و روزهای خوب مدرسه و دوستان جدید و قدیم . یاد دفتر و کتاب نو . یاد مانتو که بوی تازگی و نویی میده . یاد روزهای بی خیالی و بی دردی . یاد لحظات قشنگ اون سالها که بعضی هاش با اشتباه های شیرین قاطی بود .

یاد زنده بودن و طراوت نوجوانی. 

حالم از حس های خوب و بد پاییزی لبریز شده .

یاد اولین رفتن شیراز برای دانشگاه . یاد همه حال های خوبی که گذشت و نمیدونم تکرار بشن یا نه .

دلتنگ یه صدای مردونه هم هستم بم نخندید.

خوش باشید و پر از حس های خوووووب.

دلم پر از حرف های پر بغضه.

از اون حرفایی که نمیشه گفت نمیشه نوشت . نمیییییشه فراموش کرد.

واقعا نمیدونم چطور دلم رو از این همه پر پر زدن راحت و آروم کنم . تو دلم طوفان آرومی نداره .

کاش فردا روز دیگه ای باشه .

دلم باز گرفته. ..

خیلی دلم گرفته.  حال ذهنی و فکری م خیلی خرابه.

چند بار اومدم که بنویسم ولی دراومدم و آخرش اومدم .

تازه این اول شروع دلتنگی و بی حوصلگی منه . چون این هفته ترم تموم میشه و تا نیمه دوم مهر کلاس ندارم و تو خونه خیلی بم سخت میگذره.

دلم برا چیزایی گرفته که دیگه گفتنش فایده نداره .

دلم یه دوست نزدیک میخواد که برم پیشش چند روز .

با هم کلی حرف بزنیم و تفریح کنیم . دلم میخواد برم شیراز اونم تنها .

دلم ........... میخواد . اما دیگه بقیه  ش نمیگم چیه . چون اینجا هم گفتنش آرومم نمیکنه   .

حس میکنم قلبم ورم کرده داره میترکه. 

هیچ کس از حال دلم خبر نداره .

عروسی دوستم

هووووررررررا تونستم با کلی استرس برم عروسی .

پیه همه چی به تنم مالیدم و 5 نفر آدم پشتیبانی کردن و موقعیت سازی تا من برم عروسی.

دردآوره خیلی که برای یه عروسی که من بخوام برم چند نفر دیگه اذیت بشن و تا برگشتنم حرص بخورن که حالا آقا چیزی نگه .

جاتون خالی خیلی خوب بود . از هر چیزی مهمتر دیدن دوستم تو لباس عروس و خوشحالی اون از دیدن من بود که باورش نمیشد تونستم برم .

یه عروس خوشکل و ساده بدون زرق و برق هایی که معمولا همه سعی میکنن داشته باشن .

دوستم خودش چهره زیبایی داره و نیازی به کار اضافی نداشت . از ته دلم براش آرزوی خوشبختی میکنم .

پذیرایی میوه و شیرینی و شام بود . تند تند کمی از غذام خوردم و مستقیم اومدم بیرون تالار که آژانس بگیرم . کلی منتظر موندم تا اومد. یه آقایی زحمت تماس یا آژانس رو گرفت که فکر میکنم خود داماد بود.  تقریبا نیم ساعت منتظر بودم این آقا میرفت و میومد هی زنگ میزد . تا ماشین اومد و گفت بفرمایید.  سوار شدم و اومدم خونه . دیدم نمایشی همه چراغ ها خاموشه اما مامانم دم در راهرو تو تاریکی از نگرانی منتظرم نشسته.  و بقیه هم همینطور.  خیلی استرس کشیدم خیلی هم ناراحت شدم.  که چرا و به چه جرمی ؟

اما همه اینا ارزش خوشحال کردن دل دوستم رو داشت .

خدا بزرگه. ..

دلتنگ زمستونم. ..

خیییییییلی دلم برا زمستون تنگ شده .

دلم میخواد مثل یه آدم به آغوش بگیرمش و بغلش کنم محکم به خودم فشارش بدم .

عاشقشم.

باور نمی کنید دلتنگی و احساسم به زمستون و حتی پاییز مثل حس عشق یه آدم به آدم دیگه ست .

خیلی مشتاق اومدنش هستم .

دلم میخواد وقتی اومد نهایت لذت رو کنارش ببرم .

وجودم رو ازش سیراب کنم . چون به چشم بر هم زدنی میره تا 9 ماه دیگه برنمیگرده. 

زود بیا که خیلی دلتنگتم.  زود بیا که دیگه تحمل دوری ت ندارم . زود بیا و من رو در آغوشت بگیر .

زود زود بیا ...

وقتی بیای میدونم با دستانی پر از نوبرانه میای . نوبرانه خنکی و سردی و بارون . وای که چقدر قدم زدن زیر بارون رو دوس دارم .

وای که چققققققققققدر من امروز دلتنگم.