پست ثابت شغلی

آموزش خصوصی زبان انگلیسی  ،،، ترجمه متون عمومی و تخصصی ،،،آموزش نقاشی و طراحی 

سفارش چهره هم پذیرفته می شود .   تماس با دایرکت من در @ssamo_1395 

آرزوی خواب

مکالمه یه جمله ای اول صبح من و داداشم تو ذهنم 

میگم داداشی نظرت چیه امروز سرکار نری بیشتر بخوابیم؟ 


که البته اون میگه نههه باید برم مغازه .


دیشب بخاطر کمردردم نتونستم خوب بخوابم . از خیلی وقته قبل ۷ بیدارم . اما حالا حس چرت دارم دوس دارم حالا بیخیال همه چی بخوابم ، چون امروز مدرسه نمیرم عصر هم کلاس ندارم . اما درعوض کلی کار خونه رو سرم ریخته و واقعا دارم درد میکشم این چند روز . عصر هم باید بریم امیدیه سر خاک خاله و برگردیم . 


دیگه شنبه میتونم برم آزمایشم رو انجام بدم ، خدا رو شکر که به ته بیمه درمانیم تونستم خودمو برسونم ‌.


برگه های نهمی ها ۶۰۰ تا هست باید تصحیح کنم . 

هنوز هشتم ها امتحان ندادن . 

 

جلسه بیستم مشاوره

جلسه بیستم رو روز ۲۳ اردیبهشت یکشنبه اوکی کردم . راجب همون موضوع خانوادگی صحبت کردیم . جالب اینه که همه رفتارها و واکنش هام در رابطه با اون موضوع همراستا و مورد تایید تفکرات دکتر بود . 

برای من نیاز به صبوری بیشتر فقط تاکید شد . 


همون روز یکشنبه بعد از اینکه برگشتم خونه خبر فوت یکی از خاله ها رو دادن ، سکته کرده بود . ما خیلی دیر یه دیر این خاله رو میدیدیم . 


درنتیجه همه کلاس خصوصی هایی که به زور چیده بودم کنسل شدن و روز بعد رفتیم تشیع جنازه،  تا عصر هم خسته و داغون برگشتیم.  البته مامان برنگشت و فعلا همونجاست تا اطلاع ثانوی . 

حالا ساره مونده و حوضش‌ .

یه ور نوبت های مراقبت هام . یه ور آزمون نهایی نهم ها ، یه ور کارای خونه و دردهای بعد اون سه تا آمپول پروژسترون  که امروز دیگه منو از کمر داغون کردن . میرم مدرسه میام و بدو بدو کارای ناهار ‌. تازه یه بخشی از کارو هم عروس مثلا پیش میبره . 

فردا از ۷:۳۰ باید مدرسه باشم تا احتمالا ۱۲ .  صبح مجبورم زود بشینم که بتونم کارای خواهر برادر رو بکنم بعد برم . یک کار دو کار هم نیس . و واقعا کمرم داره درد میکنه . 


مدیر خنثی امروز عملا برنامه کلاس های سال بعد رو بم داد ، با یکی دو تا جمله تعریف و تمجید و تشکر . یعنی ساره تو مدرسه موندگار شد ‌. 


یه سری از کارای ناهار فردا رو انجام دادم ولی بقیه ش میمونه تا برگردم خونه . امیدوارم مامان برای برگشتن دیگه خیلی طولش نده . 

البته تا یه حدیش میدونم نرماله و لازمه که بمونه ، ولی امیدوارم زیاد نشه .

به نظر شما الان من نباید خواب باشم ؟






این هفته تونستم یه طرح چشم کار کنم برا استاد بفرستم . 

مدرسه هم فقط روزایی که مراقبت دارم میرم . 

نمونه سؤال هم طراحی کردم و فعلا حجم کارم به نسبت سبک شده .

برای مشکل هورمون ها اقدام کردم ، آمپول هام رو زدم و باید یه آزمایش هورمونی هم بدم . تا ببینم سیکل ماهیانه چطور پیش میره . سه تا آمپول رو یه جا دکتر گفت باید بزنی . 

بعد از پیگیری کارای پزشکی م . میخوام مجدد برنامه ورزش یا پیاده روی بذارم . درد تو پاهام این مدت یه درد عجیب بود ، راستش باید یه متخصص داخلی و یه تغذیه برم البته اگه بشه . 

تا آخر اردیبهشت بیمه مدرسه تموم میشه ، پرس و جو کردم و گفتن میتونم این مدت تابستون رو برگردم تحت پوشش پدر ، اونوقت برم دنبال کارای پزشکیم . حالا همه اینا تو لیست کارای آینده ست . 

فعلا دارم برای خصوصی ها برنامه ریزی میکنم شش هفتایی هستن کلا . مثل همیشه مشکل جا بزرگترین مشکله . ولی زرنگی که جدیدا میکنم اینه که روزای جمعه که مغازه تعطیله ، خصوصی رو تو مغازه پیش میبرم . 


کلاسای قلمچی هم با شب امتحانی ها تموم شد . فقط دو تا کلاس زبانکده رو دارم . 


باز باید برم پیش خیاط . و اگه سال بعد هم  سرکار باشم باید پارچه بخرم یه فرم بدوزم.  

از زیور خبر دارم که موسس به مدیر خنثی گفته سال بعد هم خانم ساره باید باشه و فکر جایگزین نباش ، نمیدونم اینو گفته بودم براتون یا نه . اگه تکراریه ببخشید چون خیلی ذهنم آشفته و بهم ریخته ست . 

تو مرحله انکار و پذیرش یه موضوع جدید هستم . 

دلم یه مشاوره زودهنگام میخواد ، یه موضوع مهمی پیش اومده که دوس دارم با دکتر راجبش حرف بزنم ، یه موضوع خانوادگی. 

و در عین حال سعی میکنم زندگی خودمو پیش ببرم . 




بی صداترین

بعضی آدما بی صداترین، مظلوم ترین و بهترین آدما هستن . 

مثل خورشید به همه جا بی طمع میتابن،  قشنگ میتابن و گرمت میکنن ، بال هاشون همیشه بازه هروقت خواستی فقط بشون پناه ببری ، نه مثل بقیه آدما از گرما مینالن نه از سرما . نه از کم زندگی و نه از زیادش گله ای ندارن . 

سبک و رها و بزرگ مثل اقیانوس.  

بی صدا هستن اما حضورشون خیلی پررنگ و مؤثره. 

وجودشون عین خود ارزشمندیه. 

اصلا واژه ای برای توصیف شون نیس. 


من دلتنگ بی صداترین آدم اطرافم هستم . 

بسیار دلتنگ و ابری.